سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که آرزو را دراز کرد ، کردار را نابساز کرد . [نهج البلاغه]
کربلا
سالروز شهادت زینب کبری(س) الگوی شکیبایی و تقوا را به تمام پویندگان راه ولایت تسلیت می‏گوییم.
در مجلس یزید در شام نیز وضعیت به همین صورت بود. زینب(س) چهره پلید حکومت یزیدی را آشکار ساخت، کربلا گذشت و کاروان باقی‌مانده را به اسیری بردند. زینب(س) اما زبان گویای کاروانیان شد تا احقاق حق کند و ابطال باطل.
"گروه تحلیلی خبری بوشهرنیوز"
سجاد واعظی

کاروان در شبی تاریک و هوایی ایستاده، از مکه بیرون شد و به سوی کوفه روان شد.
کوه‌هایی که مشرف بر این شهر مقدس بودند، هنگامی که دیدند آل محمد(ص) از این شهر به سفری می‌روند که بازگشتی ندارد، همگی در سکوتی بهت‌آمیز، فرو رفتند. زینب که سروری زنان کاروان با او بود، یکی دو بار با دلی آکنده از غم و اندوه برگشت و پشت‌سر خود را نگریست و آن‌جای پربها و مقدس را از جلوی چشم گذرانید.
زینب پیش از این نیز به عراق مهاجرت کرده بود، روزی که پدرش رو به سوی آن دیار کرده بود. و امروز زینب بار دیگر به عراق می‌رود. در این سال‌ها، زینب پدر را از دست داد و برادر را. دیدگان زینب را تر می‌کرد، وقتی که با نگاهی عمیق کاروانیان پرشتاب را می‌نگریست. اینان تمام کسان زینب هستند؛ برادر او و فرزندانش، برادرزادگانش و عموزادگانش.
آیا می‌دانی، سرانجام آن چیست؟ زینب زیاد منتظر نماند؛ زیرا کاروان او را پاسخ گفتند: ای زاده رسول! شمشیرهای این مردم بر علیه توست. بیا و از این سفر بازگرد. از کشته‌شدن مسلم بن عقیل پسرعمویش و دوستش هانی بن عروه گفتند. سکوت بهت‌انگیزی بر همگان مستولی شد؛ ولی دیری نپایید.
آنگاه زنان شیون کردند و همه به گریه افتادند. نوحه‌گری سوزانی در بیابان برپا شد. حسین(ع) به آن دو عرب که از روی خیرخواهی پیشنهاد بازگشت داده بودند، نظری انداخت و گفت: «بعد از اینها زندگی ارزشی ندارد.»
عمر سعد لشکر خود را فراخواند و پیش از غروب آفتاب به سوی حسین(ع) حمله‌ور شد. حسین(ع) در جلوی خیمه‌اش نشسته بود و دو زانو رادر بند شمشیر قرار داده و بر اثر خستگی خوابش برده بود، ولی خواهر بیدار بود، در کنار برادر ایستاده و از او پرستاری می‌کرد.
زینب، غریو حمله سپاه را از نزدیک شنید با ملایمت به برادر نزدیک شد، گفت: «برادر! بانگ و فریاد نزدیک می‌شود، آیا نمی‌شنوی؟» حسین سر برداشت: «جدم رسول خدا را در خواب دیدم؛ به من فرمود نزد ما می‌آیی.» خواهرش گفت: ای وای. حسین فرمود: خواهر عزیز .
وای بر تو نباشد، آرام باش، خدای تو را رحمت کناد. حسین آنگاه سوی یاران خود شد، پس از ستایش باری گفت: من یارانی باوفاتر از یاران خود نمی‌شناسم و اهل بیتی نیکوکارتر و خدمتگذارتر از اهل بیت خود.خدای به شما پاداش نیکو دهاد. یاران من! آگاه باشید که بیعتم را از دوش شما برداشتم. همگی بروید. تاریکی همه جا را فرا گرفته، آن‌را شتری پنداشته و بر آن سوار شوید، سپس در شهرها پراکنده شوید.
پناه به خدا، به ماه حرام سوگند اگر ما چنین کنیم، با چه رویی بازگردیم. آیا ما از تو دست برداریم؟ با آنکه در پیش خدای عذری نداریم، به خدا که از تو جدا نمی‌شویم تا آنگاه که نیزه‌هایمان را در سینه‌های اهل کوفه بشکنیم. اصحاب همه گریستند. اشک‌هایی نیز زیلوی کف چادر را تر می‌کرد. چرا که بانوی بانوان به سخن برادر گوش می‌داد.
سکوتی سنگین بر کربلا حکمفرما شد، ولی ناله زنی آن را شکست. ای حسین من! ای سرور من! ای یادگار عزیزان من! آیا آماده کشته‌شدن شدی؟ آیا از زندگی نومید شدی؟ امروز، رسول از دستم رفت. امروز مادرم فاطمه زهرا از دستم رفت، امروز پدرم علی از دستم رفت. امروز برادرم حسن از دستم رفت. ای یادگار گذشتگان. ای پشت و پناه باقی‌ماندگان.» این زن، زینب بود نه دیگری؛ زینب، بانوی خردمند بنی‌هاشم.
عنان داستان را به علی‌بن الحسین، امام سجاد بسپاریم: «در شبی که پدرم فردایش کشته شد، نشسته بودم و عمه‌ام زینب مرا پرستاری می‌کرد. پدرم از یارانش کناره گرفت و به یکی از خیمه‌های خود رفت.
پدرم شمشیرش را صیقل می‌داد و می‌گفت: ای روزگار تف بر دوستی تو! چقدر تو را صبح‌های روشن و شام‌های تیره است که بر کشته‌های یاران و دوستان من می‌گذرد. آری روزگار بدل نمی‌پذیرد. کارها در دست خدای بزرگ است و هر زنده‌ای باید این راه را بپیماید. پدرم دو بار یا سه بار این شعرها را خواند تا من منظورش را فهمیدم.
گریه گلویم را گرفت ولی اشکم را پس زدم. هنگامی که عمه‌ام زینب شنید چیزی را که من شنیدم، خودداری نتوانست، از جای بلند شد و به سوی پدرم دوید. وقتی به او رسید، شیون آغاز کرد. حسین به کنار عمه‌ام آمد و گفت: «خواهر عزیزم! صبر کن، صبری که برای خدا باشد و بدان که اهل زمین می‌میرند و آسمانیان نیز نخواهند ماند و هر چیزی نابود می‌شود مگر خدای.
جنگی نابرابر و نامنصفانه آغاز شد، یاران یکی پس از دیگری پرواز کردند و حسین(ع) تنها ماند. مصیبت دیده‌ای که یاران و فرزندان و نزدیکانش را روبرویش سر بریده باشند، تاریخ شکیباتر و دلیرتر از حسین(ع) به یاد ندارد: «آیا برای کشتن من جمع شده‌اید؟ به خدا، پس از من بنده‌ای از بندگان خدا را نخواهید کشت که خشم خدا از کشتن او بیش از کشتن من باشد. من امیدوارم که خدا مرا در برابر خوار شمردن شما گرامی‌دارد و انتقام مرا، از جایی که گمان نبرید از شما بگیرد. اگر مرا کشتید خدا عذابش را در میانتان فرود خواهد آورد.
کوفیان آهنگ حسین(ع) کردند اما یکی پس از دیگری از او دور می‌شدند، هر کس آهنگ او می‌کرد سست شده و پا پس می‌کشید؛ اما فرمان خدا که خدا می‌خواهد تو را کشته ببیند به انجام رسید و حسین(ع) کشته شد، سر از بدنش جدا شد و اسب بر پیکرش تازانیده شد و زینب(س) نشسته بر تلی می‌نگریست و می‌نگریست و شاید از این نگریستن‌ها خسته شده بود. کشته شدن پدر، برادر، برادر بزرگ و برادر کوچک اما نه، که می‌گوید: چیزی جز زیبایی ندیدم. زینب(س) به عهد برادر استوار بود و استوار ماند. نه گریست و نه زنان دیگر را وانهاد تا بگریند.
در کوفه چنان با مردم سخن گفت که گویی او بود که کاروان به اسیری می‌آورد: «ای اهل کوفه! گریه می‌کنید؟! هرگز اشک‌های شما نایستد مثل شما مثل زنی است که هر چه رشته پنبه می‌کند... باید بیشتر بگریید و کمتر بخندید... ننگ کشتن نواده رسول خدا و سرور جوانان اهل بهشت را چگونه از خود پاک می‌کنید؟»
آنان که خطبه زینب(س) را می‌شنیدند گویی علی(ع) را می‌دیدند که بر منبر سخنوری می‌کند.
در مجلس یزید در شام نیز وضعیت به همین صورت بود. زینب(س) چهره پلید حکومت یزیدی را آشکار ساخت، کربلا گذشت و کاروان باقی‌مانده را به اسیری بردند. زینب(س) اما زبان گویای کاروانیان شد تا احقاق حق کند و ابطال باطل. در مسجد اموی بر سر یزید فریاد کشید و آنان را رسوا و خوار کرد.
پیام‌آور شهدا گردید چرا که هر خونی را پیامی است و هر پیامی را پیام‌آوری. و اینگونه بود که زینب پیام‌آور کربلاییان شد. «ای یزید! اکنون که سرتاسر زمین و آسمان را بر ما تنگ گرفته‌ای و ما را مانند اسیران به هر سوی می‌کشانی، به گمانت که پیش خدای برای ما پستی و برای تو شرف است.
آیا این عدالت است که تو دختران و کنیزکان خود را پس پرده بنشانی و اهل بیت پیامبر را مانند اسیران بگردانی و پرده حجابشان را بدرانی؟! یزید! آیا می‌گویی ای کاش بزرگان خاندان من که در بدر کشته شدند می‌بودند و می‌دیدند و خود را گناهکار نمی‌شماری؟ پسر معاویه به زودی خواهی دانست که کدامیک از ما بدبخت‌تر است. چرا که خدای را ملاقات می‌کنی و می‌گویی اعمال من کشتار آل محمد است، و آیا این عملی است که تو را رستگار سازد؟
زینب آرام گرفت، یزید سر به زیر انداخت و هر کس که آنجا بود چنان سر به زیر افکند و خاموش شد که گویی مرگ بر سر همه سایه افکنده و اینگونه پیام شهدا منعکس شد و زینبِ شاهد نقش شهید (حسین) زد.

کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط اسماعیل اکبری 92/7/10:: 2:33 عصر     |     () نظر